منگر
منگر در بتان که آخر کار
نگریستن گریستن آرد بار
ُشاهدان زمانه خرد و بزرگ
دیده را یوسفند ودل را گرگ
منگر در بتان که آخر کار
نگریستن گریستن آرد بار
ُشاهدان زمانه خرد و بزرگ
دیده را یوسفند ودل را گرگ
باید خریدارم شوی تا من خدیدارت شوم
وز جان دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح
از عمر شبی گذشت و تو بی خبری
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولی است خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست دوزخی خواهند بود
باشد فردا بهشت همچون کف دست